همه هنرجوا باید سر ظهر میرفتن نمازخونه نمازجماعت میخوندن. یادمه اقلیتای مذهبی هم – گرچه نماز بهشون واجب نبود – به دستور مدیر حضورشون تو نمازخونه موقع نماز اجباری بود. وقت نماز که میشد، مدیر مییومد تو حیاط، با آستینای بالازده واسه طهارت یه طوری روحانیوار بهت نیگا میکرد که خودت خجالت بکشی بدویی بری دستنماز بگیری. زمستونا هم که آب گرم نبود، باید با همون آب یخ شیر فلکه وضو میگرفتیم. تو اون وضعیت که در اثر برخورد آب سرد با پوست گرم از بدن آدم بخار بلند میشد و به مستراح فضایی روحانی میبخشید، اگه یکی ناتویی میکرد و یه تقه به بدنت میزد، سوزش و دردی بود که تا فیهاخالدونت فرو میرفت. چقدر از بچهها، سر سادیسم و بچهآزاری و شوخی خرکی ناظم و معلم پرورشی و معلم دفاعی و غیره ذلک، تو این وضعیت چک و لقت خورده باشن خوبه؟
مدرسهای که ما میرفتیم | Khodnevis Tuesday, December 17, 2013 @ 10:24pm